" دیگر ِ وقت "
در شبیدن این وقت در تمام وقت دیگر ِ وقت
در ساحت صبح کلمات نا تشخیص گرگ و میش
ونور نظام تنهاییم را بهم هم
فعل ها در چهارباغ قدم به قدم به تفاهم می رسند و تمامن
من کمی غیرعادی عاشق تر از این پاهام
وسپیده روی پلک های تو به رمز به صرع به اضمهلال
همیشه ی این روزهای سیاه شب های سپید ابلق
تن ِ لحظه بر درنگ هیجار: حین
ای روشن تراز ازتو بیداری این زنگ
ای زلال ِ کنتراست
بگو برخیزُ
شب به خیر به دخترانی نـ/بگو
که خودشان را نمی دانند ُ
خودشان را نمی توانند ُ
خودشان را اصلن
اصلن خودت را به داربیاویزُ جسدت را بسوزان ُ روی زردکوه بپاشان به دست باد
حالا به مردی فکر کن که/ یک عمر دویدُ/به هروقش نرسیدُ/به بیست وهفت شکل ممکن
ممکن نبود
نوراله لک
پاییز88- بهار89